سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مصائب علم بی فایده

بسمه تعالی

"الهم انی اعوذ بک من علمٍ لاینفع" (خدایا از علمی که بی فایده است به تو پناه می برم) این فرازی از یک دعاست است که به امری می پردازد که متاسفانه در جامعه امروز ما بسیار رواج دارد و آن علمها و آموزشها و دانشهای بی فایده است.

قبل از ورود به این موضوع باید سابقه نگرش جامعه مان به مقوله علم آموزی را بررسی کنیم.پایان دفاع مقدس سرآغاز تحولات بنیادینی در زمینه های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بوده است.پس از جنگ، رویکرد مدیران ارشد آن دوره که عمدتاً از کارگزاران بودند بر توسعه سریع استوار بود. در این رویکرد نیروی متخصص نوعاً جایگاه بالایی داشت و کشور با کمبود این نیروها مواجه بود.دانشگاه های دولتی کفاف تقاضای وافر برای تحصیل را نمی دادند و از این شرایط دانشگاه آزاد، نهایت استفاده را برد و در گوشه و کنار کشور واحدهای مختفلی دایر نمود.پس از آن نیز دانشگاه های غیرانتفاعی فراوانی تاسیس شدند و همزمان دانشگاه های دولتی به ویژه پیام نور گسترش بیشتری یافتند.با فراگیر شدن تب ورود به دانشگاه، کلاسهای کنکور یکی پس از دیگری دایر گشتند و همینطور انواع موسسات آموزشی و کمک آموزشی تاسیس شده و گسترش یافتند.کار به اینجا خاتمه نیافت و امروزه انواع کلاسهای آموزش زبان انگلیسی در سطوح مختلف سنی، حتی برای کودکان دبستانی دایر شده است.و بالاخره انواع دیگری از کلاسها که اشاره به آنها در این مجال نمی گنجد.

نگارنده هرگز دیدی منفی نسبت به توسعه مراکز علم آموزی نداشته و ندارد،اما نسبت به توسعه بی رویه این مراکز انتقاد جدی وجود دارد. به عبارت دیگر اگر علم آموزی را به سیب تشبیه کنیم، مسلماً استفاده از سیب برای سلامتی خوب است اما آیا صحیح است که در تمام وعده های غذایی به بهانه اینکه سیب برای سلامتی خوب است فقط سیب بخوریم! این گرایش افراطی جامعه امروز ما نسبت به علم شکلی کاریکاتوری یافته است.خانواده ای را فرض کنید که پدر برای تامین هزینه های مدرسه و کلاسهای کنکور و زبان و دانشگاه فرزندان تا دیروقت کار می کند، و فرزندان سالهای زیادی از عمرشان را به جای اینکه حرفه ای را فرا بگیرند، کسب درآمد کنند و ازدواج کنند، در کلاسهای مختلف یا در دانشگاههایی که گاهی صدها کیلومتر دورتر از شهرشان است می گذرانند.حال فرض کنیم فرزند این خانواده جزء میلیونها فارغ التحصیل بیکار باشد که به احتمال فراوان مجبور خواهند شد در زمینه ای غیر از رشته تحصیلی خود مشغول به کار شوند.در این شرایط این خانواده پول،آسایش،و وقت خود را برای علمی هزینه کرده اند که سودی برای آنها نداشته است.وضع وقتی دردناکترمی شود که کسانی سرنوشتشان را فدای علم اندوزی می کنند.مثلاً تصور کنید دختری که خودش یا خانواده اش به بهانه ادامه تحصیل، خواستگاران مناسبی که داشته است را جواب کرده اند و اکنون پس از تحصیل به خانه برگشته و شاید هرگز امکان یک ازدواج مناسب را پیدا نکند.متاسفانه این مساله معضل بزرگی است و شامل صدها هزار نفر از دختران تحصیل کرده این کشور می شود و اثرات روحی و روانی زیادی بر این دختران و خانواده های آنها دارد.حتی از این دردناکتر، جنبه های فرهنگی توسعه لجام گسیخته مراکز آموزشی می باشد.آیا اینکه ما پسران و دختران این کشور را برای علم آموزی به نقاطی دور از محل زندگیشان، جایی که دیگر از نظارت خانواده خبری نیست فرستادیم اثرات منفی فرهنگی نداشته است؟

همینطور آیا درست است که در این زندگی مدرن شهری، که والدین وقت کمی برای بودن با فرزندانشان را دارند، این وقت اندک که برای روابط عاطفی درون خانواده و انتقال فرهنگ بین نسلها حیاتی است را به کلاس زبان و غیره اختصاص دهند؟

مساله این است که این نگاه افراطی به علم مثل یک بیماری در جامعه ما رسوخ کرده است و متولیان فرهنگی ما و از همه مهمتر خود مردم باید برای رفع این مشکل تلاش کنند.جامعه سعادتمند جامعه ای است که جایگاه دانش،اشتغال،رفاه،و معنویت به میزانی که شایسته است باشد، نه اینکه همه امور را فدای علم کنیم.